schoolonline
schoolonline

schoolonline

خلاقیت

                                                                به نام خدا

خلاقیت



تست تمرکز و سرعت

                                                             به نام خدا

تست تمرکز و سرعت 


پس از لود شدن باید در کم ترین زمان 1 تا 100 را پیذا کنید 


روی تصویر کلیک کنید 

7447672637359437119
75815551253947164131
692125649791851423
77388826976154959140
6768333782480136646
4462948696848292321
8722645248278539958
8918537905034659829
209357683079324515
113542602817103670100

آزمون هوش و خلاقیت ریاضی شماره 2

                                                           به نام خدا


                                          آزمون هوش و خلاقیت 2  


پاسخنامه

شماره ی سوالپاسخ صحیح
11
23
34
42
51
61
75
83
93
104
111
124
135
142
153
161
171
185
191
203
214
222
233
243

داستان

                                                            به نام خدا

 
ساعت ۳ شب بود که صدای تلفن پسری را از خواب بیدار کرد. پشت خط مادرش بود. پسر با عصبانیت گفت: چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟
مادر گفت: ۲۵ سال قبل در همین موقع شب تو مرا از خواب بیدار کردی؟ فقط خواستم بگویم تولدت مبارک
پسر از اینکه دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد...
صبح سراغ مادرش رفت. وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن با شمع نیمه سوخته یافت ولی مادر دیگر در این دنیا نبود. 
 
 
 
 
پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد هنگام بازگشت سرباز پیری را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی می داد به او گفت: آیا سردت نیست؟ 
نگهبان پیر گفت: چرا ای پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم.
پادشاه گفت: اشکالی ندارد من الان به داخل قصر می روم و می گویم یکی از لباسهای گرم مرا بیاورند.
نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد اما پادشاه به محض ورود به قصر وعده اش را فراموش کرد صبح روز بعد جسد پیرمرد را که در اثر سرما مرده بود در قصر پیدا کردند که در کنارش با خطی ناخوانا نوشته بود: "ای پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل می کردم اما وعده لباس گرم تو مرا از پای در آورد."
  

 

پاداش

به نام خدا


پاداش



مردى در جهنم بود که فرشته‌اى براى کمک به او آمد و گفت: من تو را نجات می‌دهم براى این‌که تو روزى کارى نیک انجام داده‌اى فکر کن ببین آن را به خاطر می‌آورى یا نه؟
او فکر کرد و به یادش آمد که روزى در راهى که می‌رفت عنکبوتى را دید اما براى آن‌که او را له نکند راهش را کج کرد و از سمت دیگرى عبور کرد.
فرشته لبخند زد و بعد ناگهان تار عنکبوتى پایین آمد و فرشته گفت: تارعنکبوت را بگیر و بالا برو تا به بهشت بروى.
مرد تار عنکبوت را گرفت درهمین هنگام جهنمیان دیگر هم که فرصتى براى نجات خود یافتند به سمت تار عنکبوت دست دراز کردند تا بالا بروند اما مرد دست آنها را پس زد تا مبادا تار عنکبوت پاره شود و خود بیفتد. 
ناگهان تار عنکبوت پاره شد و مرد دوباره به سمت جهنم پرت شد فرشته با ناراحتى گفت: تو تنها راه نجاتى را که داشتى با فکر کردن به خود و فراموش کردن دیگران از دست دادى.
دیگر راه نجاتى براى تو نیست و بعد فرشته ناپدید شد.